سیمین تن. سیمین بدن: چنین داد سهراب پاسخ بدوی که ای سرو سیمین بر ماهروی. فردوسی. از این سرو سیمین بر ماهروی یکی شیر باشد ترا نامجوی. فردوسی. مرا بپرسید از رنج راه و شغل سفر بت من آن صنم ماهروی سیمین بر. فرخی. روی من زرین ز عشق یار سیمین بر سزد بر سر معشوق سیمین بر نثار زر سزد. سوزنی. کسوت کبود دارد و رخ زرد سال و ماه از عشق رویت ای بت سیمین بر آفتاب. خاقانی. چو آن سیمین بران در عیش رفتند حجاب شرم حالی برگرفتند. نظامی. پری رویی و مه پیکرسمن بویی و سیمین بر عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمیباشد. سعدی. درخت قامت سیمین برت مگر طوبی که هیچ سرو ندیدم که این بدان ماند. سعدی. رجوع به مادۀ قبل شود
سیمین تن. سیمین بدن: چنین داد سهراب پاسخ بدوی که ای سرو سیمین بر ماهروی. فردوسی. از این سرو سیمین بر ماهروی یکی شیر باشد ترا نامجوی. فردوسی. مرا بپرسید از رنج راه و شغل سفر بت من آن صنم ماهروی سیمین بر. فرخی. روی من زرین ز عشق یار سیمین بر سزد بر سر معشوق سیمین بر نثار زر سزد. سوزنی. کسوت کبود دارد و رخ زرد سال و ماه از عشق رویت ای بت سیمین بر آفتاب. خاقانی. چو آن سیمین بران در عیش رفتند حجاب شرم حالی برگرفتند. نظامی. پری رویی و مه پیکرسمن بویی و سیمین بر عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمیباشد. سعدی. درخت قامت سیمین برت مگر طوبی که هیچ سرو ندیدم که این بدان ماند. سعدی. رجوع به مادۀ قبل شود
نوعی از سار باشد و آن پرنده ای است سیاه رنگ و برپشت نقطه های سفید دارد. (برهان) (آنندراج). نام جانوری است سیاه رنگ که بر پشت آن نقطه های سفید باشد و آنرا سار و ساروج نیز گویند. (جهانگیری) : گهی به بینی چوپشتباز گشته خشین گهی منقطه بینی چو پشت سنگین سار. عنصری. چو پشت سنگین سار است شکل لالۀ او چکان بسان نقطهای پشت سنگین سار. ازرقی. رجوع به سنگی سار شود
نوعی از سار باشد و آن پرنده ای است سیاه رنگ و برپشت نقطه های سفید دارد. (برهان) (آنندراج). نام جانوری است سیاه رنگ که بر پشت آن نقطه های سفید باشد و آنرا سار و ساروج نیز گویند. (جهانگیری) : گهی به بینی چوپشتباز گشته خشین گهی منقطه بینی چو پشت سنگین سار. عنصری. چو پشت سنگین سار است شکل لالۀ او چکان بسان نقطهای پشت سنگین سار. ازرقی. رجوع به سنگی سار شود
مرادف سنگدل. (آنندراج). سخت دل. بی رحم. قسی القلب: چون مرا دید ایستاده بر کنار رودبار گفت ای بی معنی سنگین دل نامهربان. فرخی. بربند موی وحلقۀ زرین گوش تو سنگین دلان حلقۀ خضرا گریسته. خاقانی. به بر گرچه سیمند سنگین دلند به سنگین دلان زین سبب مایلند. نظامی. پری پیکر نگار پرنیان پوش بت سنگین دل سیمین بناگوش. نظامی. زهی اندک وفا و سست پیمان که آن سنگین دل نامهربانست. سعدی. روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن مشک غماز است نتواند نهفتن بوی را. سعدی. با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست. حافظ. ببرد از من قرار و طاقت و هوش بت سنگین دل سیمین بناگوش. حافظ. کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل در پیش مشعلی از چهره برافروخته بود. حافظ. نخواهد ماند صائب دانه ای در خرمن هستی اگر گردون سنگین دل به این دستور میگردد. صائب (ازآنندراج)
مرادف سنگدل. (آنندراج). سخت دل. بی رحم. قسی القلب: چون مرا دید ایستاده بر کنار رودبار گفت ای بی معنی سنگین دل نامهربان. فرخی. بربند موی وحلقۀ زرین گوش تو سنگین دلان حلقۀ خضرا گریسته. خاقانی. به بر گرچه سیمند سنگین دلند به سنگین دلان زین سبب مایلند. نظامی. پری پیکر نگار پرنیان پوش بت سنگین دل سیمین بناگوش. نظامی. زهی اندک وفا و سست پیمان که آن سنگین دل نامهربانست. سعدی. روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن مشک غماز است نتواند نهفتن بوی را. سعدی. با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست. حافظ. ببُرد از من قرار و طاقت و هوش بت سنگین دل سیمین بناگوش. حافظ. کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل در پِیَش مشعلی از چهره برافروخته بود. حافظ. نخواهد ماند صائب دانه ای در خرمن هستی اگر گردون سنگین دل به این دستور میگردد. صائب (ازآنندراج)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 290 تن سکنه است. آب آن از قنات و رودخانه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 290 تن سکنه است. آب آن از قنات و رودخانه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)